happily ever after

یک آهنگ خوب و نویدبخش که پیدا می کنم (که البته کیمیاست این روزها؛ چه نوید خوشی و چه آهنگ نویدبخش) 100 بار پشت سر هم گوش می دم که مثلا خوشحال شم یا امیدم بالا بره!!

اونوقت بعد 100 بار؛ از خودم می پرسم چرا این اتفاقات واسه من نمی افته و این زندگی خوشی که تو آهنگه دارن ازش حرف می زنن، واسه من چرا اتفاق نمی افته... اونوقت دیگه هیچوقت آهنگه رو گوش نمی دم!!

پی نوشت:

خسته نمی شم از "افراط و تفریط"های هر روزه ی زندگیمون...

آغوش یک آدم؛ چند ثانیه ای بیشتر یا کمتر...

یادم نمی آد آخرین باری که کسی رو بغل کردم و خواستم از بغلش بیام بیرون؛ ولی اون نذاشت و چند ثانیه بیشتر بغلم کرد؛ تا دیشب. خواستم این رو بهش بگم؛ اما گفتم چه فایده.

پی نوشت:

چه فابده؛ چه فایده وقتی از سر ترحم کسی رو بغل کنی؟

مرد

یک مرد خشمشه؛ ولی خب همیشه باید ملاحظه کرد. خدا به خری که نباید؛ شاخ داده.

یک مرد، صداشه؛ اما خب باید ملاحظه کرد. نمی شه که یهو توی خیابون بزنی وسط آواز.

یک مرد، عشقشه؛ اما خب می دونی که. عشق ملاحظه و مراقبه می خواد.

مرد، نگاهشه؛ اما باید ملاحظه کرد که با هیزی قاطی نشه.

یک مرد، شعرشه؛ اما خب از مرد انتظار می ره که جای آسمون و ریسمون بافتن، تکیه گاه باشه!!

یک مرد؛ رقص بی جا و مکان و علتشه؛ اما خب مرد باید سنگین باشه.

یک مرد باید ملاحظه و آینده نگری داشته باشه؛ علی رغم احساسش. باید سیاست و کیاست داشته باشه؛ علی رغم صداقتش. مرد اصلا حرفش نباید حرف باشه؛ خب بالاخره باید ملاحظه ی خیلی حرفها رو هم کرد دیگه.

از یک مرد انتظار می ره... آقا اصلا تو یک کلام؛ از یک مرد انتظار می ره هیچ حسی نسبت به هیچی نداشته باشه و مطابق چهارچوب از پیش تعیین شده اش رفتار کنه!

پی نوشت:

1-می تونید جای مرد؛ کلمه ی "آدم" رو بذارید. فرقی نمی کنه.

2-تقدیم به م.م.

خلا؛ مرگ؛ یا شکست

داستان همه اش از اون جایی شروع می شه که نشستی و یهو می بینی که شکست خوردی...

پی نوشت:

1-با شکستها چطوری باید برخورد کرد؟ سن مناسب برای یادگیری برخورد با شکست چیه؟

2-احساس می کنم یک عمر از شکست فرار کردم. یعنی یک جوری یا جلوش رو گرفتم یا وقتی که اتفاق افتاد ازش فرار کردم... ولی یک وقتی هست که باید با شکست روبرو شد.


the King has fallen!!(*)

قدیمی ترین جشنی که بشر می شناسد؛ جشن مرگ پائیز است.

یلدا پیشاپیش مبارک

پی نوشت:

1-(*) شاه سقوط کرده است؛ طعنه به کسانی که پائیز رو پادشاه فصلها می دونن.

2-اصلا عشق به بهار ایجاب می کنه که عاشق یلدا هم باشی.

لگد به پائیز در روزهای آخر

پائیز بی صاحب آمده است. روزهای اولش سوز و بعد چند روز برگریزی که مثلا چشم هنرمندان را می گیرد و به زودی مرگ و یاس.

رنگهای تند پائیز تنها چند روزی مهمان هستند؛ پائیز قصه ای در مورد این برگها یا این رنگها نیست. پائیز قصه ی مرگ درخت است.

برگریز چند روزی بیشتر طول نمی کشد و بعد آن درختان نیمه مرده و لخت پائیز را تشکیل می دهد. و روزهای کوتاه و ساعتهای تاریکی که ساعت را باور نمی کنی. و غم بی دلیلی که اتفاقی هر سال همین وقت سال چاشنی روزگار بی پدر و مادر می شود...

پی نوشت:

چشم انتظار جشن چندهزار ساله ای هستم که برای رفتن پائیز گرفته می شود...

سرویس فنی

یک آقایی توی هدفونی که تو گوشمه داره می گه؛ "سلسله ی موی دوست/حلقه ی دام بلاست..."

آقایی که سمت راستمه به آقایی که جلوم نشسته می گه "ممد ممد؟!"

ممد هدفون رو به زور از تو گوشش در می آره و منتظر می شه.

آقای سمت راست می گه "از علی خبر نداری؟ چرا دانشگاه نیومده این ترم؟" ممد به وضوح می دونه و داره طفره می ره. شونه بالا می اندازه و بدون این که پنهون کنه دروغگوییش رو؛ می گه "می خواد کار بکنه. من نمی دونم."

بعد ممد می پرسه "چطور؟" آقای سمت راستی می خواد یک چرت و پرتی واسه توجیه فضولیش بیاره و من گوش نمی دم به حرفهاش... فقط به این فکر می کنم که واقعا چه بلایی سر علی اومده و به کوه غم و اندوه خودم، بدبختی علی ندیده و نشناخته هم اضافه می شه...

"هر که در این حلقه نیست/ فارغ از این ماجراست"...


(*) ابیات از سعدی

اعتقاد

یک وقتهایی هست که آدمها به خودشون هم اعتقادی ندارن. خیلی سرد از کنار آینه رد می شن و هیچی چشمشون رو نمی گیره... همیشه این جور وقتها یک آدمهای دیگه ای هستن که بهت اعتقاد دارن.

گاهی اعتقادشون رو خیلی عجیب و غریب نشونت می دن؛ اما هست. اعتقاد اونها به تو سر جاش هست...

اگه اوضاع خوب باشه خدا این رو به روت می آره. جواب یک نامه ای رو می دن. یک تلفنی می زنن. یک حالی می پرسن. یک جوری به روت می آرن... اما اگه فقط اوضاع خوب باشه...

به سلامتی اون وقتها؛ اون آدمها؛ اون جوابها؛ اون تلفنها...

پی نوشت:

یادم بندازین یک وقتی داستان اونوقتهایی رو که تو آینه نگاه می کنم و تعجب می کنم که آدم تو آینه خودمم؛ رو براتون تعریف کنم...

زن گرفتن یا نگرفتن!!

حالا هی این آهنگهای عروسی رو گوش نکنین؛ با این کارها نه کسی واسه تون زن می گیره و نه کسی می آد خواستگاریتون!!

پی نوشت:

به قانون جذب اعتقاد دارین؟

آدمها

آدمها همیشه حکم یک فرصت رو دارن. یک فرصت واسه ی، چه می دونم، این که یاد بگیرم. یا خوش بگذرونم. دوست پیدا کنم. یا زمانی که تو اتوبوس یا قطارم رو پر کنم.

از هیچکسی هم نگذشتم. به هر کسی هم فرصت چند باره دادم...

یکی از بزرگترین حسرتهام هم این بوده که یک آدمی رو نشناخته کنار گذاشته باشم... ترسی که الان بهش دچار شدم...

!!

یک ساعت مالیخولیایی!!

نگاه بی خیال؛ نوشتن یا ننوشتن: مسئله این است

خب قبل از اینها من خیلی راحت می نوشتم. یعنی ارزش نوشتنم به صمیمیت ناشی از راحتیش بود. ترسی برای از دست دادن که نداشتم پس خیلی راحت هر چیزی رو می نوشتم.

وقتی که چیزی داری واسه از دست دادن... ترس همه ی وجودم رو گرفته. استخون به استخون؛ تنم می لرزه موقع نوشتن. تک تک لغتها رو باید ممیزی کنم. این طوری نمی شه نوشت. می شه ها!! می شه همون کلیشه ای که من رو از این جا فراری داد.

بی عاری پیشه ای نیست که همیشه بتونی اختیار کنی!! فکر نکنم اصلا کسی هم باشه که بخواد تا ابد بی عاری رو انتخاب کنه...

اصلا این ها رو ولش کن. آدم پیر که می شه محافظه کار می شه. دست به عصا می شه. تن و جونش دائم می لرزه...

پی نوشت:

1-کاش می شد از مناسبات اجتماعی مرخصی گرفت!! دلم واسه چند روز زندگی اون شکلی تنگ شده.

2-نگید که الان هم می شه و ... نمی شه!! یک پست هایی رو می خونم گاهی؛ یادم می آد چه راحت هر اتفاقی رو پست می کردم. احساس می کنم امروز از کنار همه ی اون وقایع خیلی راحت و بیخود رد می شم.

3-خواهش می کنم وقتی کامنت خصوصی می دید خودتون رو معرفی کنید!!