دسته بندی

وقتی که تو قطار نشستی و منتظری تا قطار راه بیفته;درست همون موقع قطار مشهد می رسه و یک خونواده بدو بدو می آن طرف قطار تا سوار بشن!

اینجا آدمها دو دسته می شن. دسته ی اول اصلا به این ماجرا دقت نمی کنن! اما دسته ی دوم با چشمشون مرتب ماجرا رو دنبال می کنن تا ببینن که اون خونواده سوارشدن یا نه. البته انگار یک دسته ی سومی هم بودن که انقدر پیگیر می شدن تا اون خونواده رو سوار کنن! این دسته الان منقرض شدن!

وقتی که اون خونواده توی یک ایستگاه وسط راه پیاده می شه و یک بچه کمتر از وقتیه که سوار شدن;اون گروه اول کلا به زندگیش ادامه می ده! اما اون دسته ی دوم تمام مسیر باقیمونده رو می شینه و احتمالات رو بررسی می کنه!

این جا دسته ی دوم خودش دوباره دو دسته می شه! دسته ی اول احتمال قویش اینهکه اون بچهه جا مونده! دسته ی دوم احتمال قویش اینه که اون خونواده قاچاقچی کودک بودن. همه ی این دسته ها دوباره به دو دسته تقسیم می شن! دسته ای که ماجرا رو برای بقیه تعریف می کنن و دسته ای ماجرا رو یادشون می ره!دسته ی سوم دسته ای هستن که از ماجرا پست درست می کنن!

البته باز همه ی اونهایی که ماجرا رو شنیدن به دو دسته ی کلی تقسیم می شن!دسته ای که باور می کنه و دسته ای که باور نمی کنه. دسته ای که باور می کنه باز خودش به دو دسته ی دیگه تقسیم می شه...

ورشکسته عاطفی

بدبختی از اون جایی شروع می شه که درست زمانی که شما از خودتون اندازه 2 درصد توانتون هم انتظار ندارین؛ یکی پیدا می شه که اندازه 200 درصد از شما انتظار داره!!

دوستت می دارم چون...

وقتی چیز مسخره ای برای من مهم است؛ مرا قضاوت نمی کنی. از من نمی پرسی چرا. تو هم به آن مسخره بازی می پیوندی...