ترازو!!

قبلاها که مدام بلاگ رو به روز می کردم گاهی پیش می اومد که قبل خواب یک حرفی پیش می اومد که عموما تایپش می کردم تو درفت موبایلم و فردا می ذاشتمش اینجا... شاید بیشتر از یک سال باشه که از این اتفاقها نیفتاده بود...

تقدیم شما چیزی که دیشب قبل خواب به ذهنم رسید:

یک لبخندی تحویلم داد و گفت "تنهایی ما از همونجایی شروع شد که یک لحظه تردید کردیم که داشتن دوستی با فلانی می ارزه به مشکلاتش؟"...

پاندورا

بعضی حرفها رو باید خورد... نباید زد...

چون مهم نیست که چه جوابی براشون می گیری... هیچ کدوم اون جوابی نیست که تو می خوای...

روز جهانی چپ دستها

با وجود این که چپ دستی در قرن 21 همچنان ناشناخته مونده و دلایل عجیب و غریب و گاهی متناقض در موردش ارائه می شه

با وجود این که تقریبا در اکثر زبانها سمت "راست" با "درست" هم مفهوم هستند و در خیلی از زبانها سمت "چپ" با شیطانی یا کودن هم معنی هستند

با وجود این که هرگز چپ دستها در مطالعات مزیت نشون ندادن؛ و همچنان تعداد چپ دستها در میان ریاضیدانها، موزیشنها، هنرمندان و معماران چند برابر نرم عادی جامعه است

با وجود این که... همچنان دنیا توسط دستهای چپ اداره می شه (اشاره به رئیس جمهورهای چپ دست آمریکا و نخست وزیر فعلی بریتانیا که چپ دست هستند) :دی

پس فردا روز جهانی چپ دستها مبارک

اعتبار عشق

می دونی چرا اینها انقدر براشون مهمه؟ چون تو اعتبار دوست داشتن بودی. چون من و تو قرار بود فرق کنیم!! اگه بین ما مسئله ای باشه که نشه حلش کرد... بقیه می خوان چی کار کنن...

از نامه ها: حال ما این چنین است برادر

اشاره ی شما به روزهایی است که خنده ام را قسمت کرده ام. شادی ام را به حوض دل خانه ی شما سپرده ام تا با باقی ماهی قرمزها بازی کند. شمعدانی سرخ اشتیاقم در گلدانهای شما قلمه کرده ام؛ آنچه که من بوده ام با پناهگاه بسیار فاصله دارد. آری آن روزها را به نیکی در خاطر دارم؛ اما کدام بهار است که به خزان ننشیند؟ نگران نباش. بذر امید پاشیده ام. اگر در آسمان دل ما دوباره آفتاب بهاره ای طلوع کند، جوانه می زنم. به گل می نشینم. در نهرهای وجودم دوباره ماهی های سرخ اشتیاق بازی می کنند و دوباره آسمان شب چشمهایم را مهمان آتش بازی می کنم.

اکنون اما زمستان سخت در دلم پیچیده است و ابرهای کلفتش بر هر اشعه ای از آفتاب سایه انداخته است. اما نگران نباش. کدام زمستان است که بهاری پشتش نباشد؟

معجزه ها: شادی

بعضی وقتها می شینم و به قدیمها فکر می کنم. یک دفعه یادم می آد که یک اتفاق خیلی بدی فلان روز واسم افتاده و حالا به خاطر خسران به وجود اومده خیلی باید دلم بسوزه. اما نمی سوزه. حالا صد جای دیگه هم اتفاقاتی خیلی کمتر از اون افتاده اما هر وقت که به یادشون می افتم به قول ادبا "آه از نهادم بلند می شه"!!

وقتی مقایسه می کنم می بینم زمان اتفاق افتادن اون ماجرایی که خیلی من رو نسوزونده شاد بودم. و وقتی آدم شاد باشه دیگه چیزی براش مهم نیست. هر خسرانی هم که اتفاق بیفته اونقدر دل آدم رو نمی سوزونه...

و فکر کنم این معجزه ی شادی باشه...

از واقعیت تا رویا

وقتی یک اتفاقی برات می افته که حالا یک مقدار شیبش برای روزمرگیتون تنده؛ اول باورش نمی کنید. اما وقتی سعی کنید که برای کس دیگه ای توضیحش بدید؛ وقتی دقت می کنید که چه کلماتی رو انتخاب می کنید؛ وقتی مراقب حواشی هستید... اون وقته که برای خودتون رنگ واقعیت پیدا می کنه.

اون وقته که با چیز دیگه اشتباهش نمی گیرید. دچار سو تفاهم نمی شید. اون چیزی که تو ذهنتون بوده پیدا می شه... و این معجزه ی حرف زدنه فکر کنم...

نفس عمیق

رو حرفهایی که می خوری و نمی گیش یک نفس عمیق بکش؛ غمباد می گیری.

نون سنگک

آقا می خوام یک جایزه تعیین کنم واسه کسی که رابطه ی ماه رمضون و نون سنگک رو کشف کنه!

پی نوشت:

1-یک کلاسی دارم روبروی یک سنگکی! می رم تو کلاس تا میام بیرون می شه حدود 1 ساعت و 45 دقیقه و این سنگکی ذره ای خلوت نشده که هیچ!! شلوغم شده.

2-اول دنبال رابطه ی بین روزه دار و سنگک بودم (که احتمالا رابطه ی ساده تری بود!) اما دیدم نه!! ملتی که روزه نمی گیرن هم نون سنگک می خورن تو ماه رمضون!

3-والا من که وقت افطار فکر نکنم نای جویدن نون سنگک داشته باشم...