مادر

سپاس خدا برای خلق مادرم...

پی نوشت:

1-وقتی بهش گفتم تولدت مبارک؛ خدا رو شکر می کنم که تو رو آفریده، بغض کرد. بغض کردو گفت مرسی مامان جان. بغض مادر چند؟

2- بیست و نه آبان رو از بیست و شش خرداد بیشتر دوست دارم.

عشق

آخر شب به این فکر نمی کنم که چرا فلان حرفو زدی یا می تونستی بهمان جمله رو یک طور دیگه بگی... فقط خوشحالم از این که هستی. به این فکر می کنم که داشتنت چطوری لبخند رو به لب آدم می آره...

هر چقدر هم که قهر باشیم آخر شب آشتی آشتی هستم من...

از نامه ها

... آری آن روزها را به نیکی در خاطر دارم؛ اما کدام بهار است که خزان نداشته باشد؟ نگران نباش. بذر امید پاشیده ام. اگر در آسمان دل ما آفتاب بهاره ای طلوع کرد، جوانه می زنم. به گل می نشینم. در نهرهای وجودم دوباره ماهی قرمز اشتیاق بازی می کند و دوباره آسمان شب چشمهایم را مهمان آتش بازی می کنم.

اکنون زمستان سخت در دلم پیچیده است و ابرهای کلفتش بر هر آفتابی سایه انداخته است. اما نگران نباش؛ کدام زمستان است که پشتش بهاری نباشد؟

سو تفاهم

بهش گفتم "چه فایده؟ تو که حرف منو نمی فهمی چه فایده؟ مگه قرار نبود فرقت با بقیه این باشه که منو بفهمی. مگه قرار نبود که همه اون چیزی که هستم و نیستم و به هر قیمتی بریزم بیرون که منو بفهمی؟ تو هم که برداشت خودت رو داری. تو هم که من هر چی می گم ساز خودت رو می زنی؟"

بهش گفتم "لال می شم این جور وقتها!! فقط مغزم تیر می کشه که همه اش الکی بود. هر کاری کردم که یکی بفهمه منو هیچ فایده ای نداشت."

بهش گفتم "اصلا به درک. بذار همین روزها بیان و بگن که سفینه ات اومده!! باید برگردی به سیاره ی خودت."

فقط کاش همه اینها رو گفته بودم. همونطوری که تو ذهنم این من بودم که داد می زدم سرت و تو بودی که فقط نگاه می کردی... اما چه فایده... اگه قرار باشه که تو هم نفهمی دیگه چه فایده...

زندگی

1-هیچ روزی خوشحالتر و زنده تر از اون روزی نیست که احساس می کنم چیز واسه یاد گرفتن زیاده. درس رو عرض نمی کنم!! زندگی رو عرض می کنم.

2-نمی دونم کی یاد گرفتی انقدر بزرگ و کامل باشی. دلم رو خوش می کنم. می گم اگه قرار باشه بال زدن یک پروانه در آمریکای جنوبی باعث یک توفان در تگزاس بشه؛ شاید منم که در گذشته ات بودم؛ قد یک اپسیلون تاثیر داشتم در آدم کاملی که هستی.

3-مهم نیست که تاثیر داشتم یا نداشتم. مثل حس مامانه وقتی که شاگرد موفقش رو می بینه و با غرور می گه این شاگرد من بوده.

4-همیشه از تاثیر گذاشتن ها می ترسیدم. یعنی فکر می کردم (و شاید می کنم) که وقتی تاثیری بر فردی می ذاریم در قبالش مسئولیت داریم. همیشه مسخره ام می کرد و می گفت تو با این فوبیاهای مسخره ات چطوری می خوای معلم و استاد بشی؟ اینجا تاثیرگذاری اجتناب ناپذیره. این بار واسه اش تعریف می کنم که همیشه قرار نیست این چیزها ختم به بدختی بشه.

5-واسه گفتن همه این حرفها هزار بار صفحه رو باز کردم که ایمیل بزنم یا اس ام اس بزنم یا ...؛ نشد. اما اینجا شد که حرفم رو بزنم. به افتخاز این جا که حرف آدم خود به خود روش نوشته می شه...

(*) تقدیم به م.م.

تنهایی

تنهایی چهره های مختلفی داره. یک وقتی منفعل می شی چون تنهایی. یک وقتی غمگین می شی. یک وقتی یکی باهات حرف می زنه در موردش و تو الکی الکی اشک می ریزی. یک وقتهایی هم چهره ی خشن داره. عصبانی می شی از این که کسی نمی فهمه تنهاییت رو...

اما قانون همینه. کسی تنهایی کس دیگه ای رو نفهمه...

غصه نخورید فردا صبح اول وقت کلاستون تشکیل نمی شه و اندازه یک بچه مدرسه ای که معلمش نیومده خوشحال می شین!!