زندگی
2-نمی دونم کی یاد گرفتی انقدر بزرگ و کامل باشی. دلم رو خوش می کنم. می گم اگه قرار باشه بال زدن یک پروانه در آمریکای جنوبی باعث یک توفان در تگزاس بشه؛ شاید منم که در گذشته ات بودم؛ قد یک اپسیلون تاثیر داشتم در آدم کاملی که هستی.
3-مهم نیست که تاثیر داشتم یا نداشتم. مثل حس مامانه وقتی که شاگرد موفقش رو می بینه و با غرور می گه این شاگرد من بوده.
4-همیشه از تاثیر گذاشتن ها می ترسیدم. یعنی فکر می کردم (و شاید می کنم) که وقتی تاثیری بر فردی می ذاریم در قبالش مسئولیت داریم. همیشه مسخره ام می کرد و می گفت تو با این فوبیاهای مسخره ات چطوری می خوای معلم و استاد بشی؟ اینجا تاثیرگذاری اجتناب ناپذیره. این بار واسه اش تعریف می کنم که همیشه قرار نیست این چیزها ختم به بدختی بشه.
5-واسه گفتن همه این حرفها هزار بار صفحه رو باز کردم که ایمیل بزنم یا اس ام اس بزنم یا ...؛ نشد. اما اینجا شد که حرفم رو بزنم. به افتخاز این جا که حرف آدم خود به خود روش نوشته می شه...
(*) تقدیم به م.م.