نگاه بی خیال؛ نوشتن یا ننوشتن: مسئله این است
وقتی که چیزی داری واسه از دست دادن... ترس همه ی وجودم رو گرفته. استخون به استخون؛ تنم می لرزه موقع نوشتن. تک تک لغتها رو باید ممیزی کنم. این طوری نمی شه نوشت. می شه ها!! می شه همون کلیشه ای که من رو از این جا فراری داد.
بی عاری پیشه ای نیست که همیشه بتونی اختیار کنی!! فکر نکنم اصلا کسی هم باشه که بخواد تا ابد بی عاری رو انتخاب کنه...
اصلا این ها رو ولش کن. آدم پیر که می شه محافظه کار می شه. دست به عصا می شه. تن و جونش دائم می لرزه...
پی نوشت:
1-کاش می شد از مناسبات اجتماعی مرخصی گرفت!! دلم واسه چند روز زندگی اون شکلی تنگ شده.
2-نگید که الان هم می شه و ... نمی شه!! یک پست هایی رو می خونم گاهی؛ یادم می آد چه راحت هر اتفاقی رو پست می کردم. احساس می کنم امروز از کنار همه ی اون وقایع خیلی راحت و بیخود رد می شم.
3-خواهش می کنم وقتی کامنت خصوصی می دید خودتون رو معرفی کنید!!